یک عدد عَی زَمِ لوس و ننر گم کردم
از یابنده تقاضا میشود آن را به عی زم اش تحویل دهد
+ بالاخره که دستم بهت میرسه؟
از الان خودتو مرده بدون
- ۲۳ نظر
- ۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۴:۴۳
این شیوه شاید برای نصف بیشتر ان ده نفر درست جواب دهد .. درددل کنند .. شما با آنها همدردی کنید .. یا شاید حتی بتوانید آرامشان کنید.. آرامشی به آنها تزریق کنید که هربار ناراحت بودند سراغ شما آیند.
اما هستند آدمهایی که وقتی ناراحت هستند فقط و فقط و فقط سکوت میکنند و با سکوت خود را آرام میکنند. مثل من و خیلی های دیگر که میشناسم. در این موارد شما حتی اگر خوش زبان ترین آدم دنیا هم باشید نمیتوانید آن فرد را آرام کنید. و شما حتی درک نمیکنید تنها چیزی که او نیاز دارد سکوت است و آرامشِ سکوت !
شاید سوال های بی سر و ته شما از روی دوست داشتن, او را تبدیل به آدمی کند که در اکثر مواقعی که ناراحت است , ناراحتی خود را پنهان کرده , و با یک نقاب خندان و شاد شما رو گول بزند. و این شمایید که باید تصمیم بگیرید چه نقشی داشته باشید در زندگی آن فرد . کسی که باعث میشود آن فرد حالات روحی اش را از شما پنهان کند, یا میتوانید به او ثابت که در سخت ترین و ناراحت کننده ترین مراحل زندگی اش , میتوانید ساکت و آرام در کنارش باشید , بدون اینکه از او انتظار داشته باشید کلامی مبنی بر دلیل ناراحتی اش از زبانش خارج شود , و او از بودن در کنارتان احساس آرامش کند , نه اینکه علاوه بر مشکلات خود , هر بار که شما را دید بگوید: اینو دیگه کجای دلم بذارم؟ :))

- ۱۲۸ نظر
- ۱۴ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۰
دلم گرفته آسمون .. نمیتونم گریه کنم ..
شکنجه میشم از خودم .. نمیتونم شکوه کنم .. انگاری کوه غصه ها رو شونه ی
من اومده .. آخ داره باورم میشه .. خنده به ما .. نیومده ..
همینجوری الکی ..
از کسی که دلش گرفته نپرسید: چرآ؟؟؟
آدمهآ وقتی نمی توآنند "دلیل ناراحتیشآن" را بیآن کنند دلشآن میگیرد ..
من چرا انقد بداخلاق شدم یهویی؟ :(
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
:(
- ۱۲ نظر
- ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۸
مگر نه حرفهایی هست برای نگفتن ، غیر از حرفهایی که نمی توان گفت یا خوب نیست گفتنش یا .. نه! حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کس حرفهایی است که برای نگفتن دارد ..
اصلا حوصله درس خوندن ندارم ..
خیلیم ناراحتم
اصلا نمیخوام درس بخونم زوره مگه؟
به قول یکی از روانشناسان معروف ،
زن متولد آبان , یک دستگاه کامل فکر خوانی است ..
لطفا اینو هیچوفت از یادتون نبرین .. لطفا .. هیچ , وقت .. لطفا .. !!
- ۱۳۸ نظر
- ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۳
سلام ..
اول از همه بگم که دلم برا شکلک هام تنگ شدندی
از وقتی اسباب کشی کردندی شکلک نذاشتندی
راستش حوصله شکلک گذاشتن هم نداشتندی .. بگذریم
اومدم خدافظی
امتحانام شروع شدن و هنو هییییچی به هیچی ام !
لدفا فراموشم نکنید
اگه فراموشم کنیداااا میدمتون دست خاله هام (خاله باران و خاله آزی)
93/4/11 آخرین امتحانم رو دادم زودی میام نت .. قول ِ سانازونه ..
برام خیلی دعا کنید
خیلی دوستون دارم
عیدتون هم مبارک ..
میدونم دلتون برام تنگ میشه
ولی خب .. بابای
------
------
------
------
------
------
------
------
------
اصلا من کی گفتم نت نمیام؟
شاهد دارین؟
ندارین که
10 تا 12 آنم
- ۲۰ نظر
- ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۳۳
همینجا برای اولین و آخرین بار میگم: من جواب SMS هیچ کس رو نمیدم (هیچ کس به معنی واقعی کلمه, به جز یه نفر).. دلیلی هم نمیبینم برا کسی توضیح بدم که: چرا؟؟!!! لطفا بی زحمت هرکی اسممو تو گوشیش میبینه و ناراحت میشه شمارمو پاک کنه. بی شوخی میگم اینو. «من خودم نه تالار میرم نه حیاط نه سایت.» اینم گفتم کلا در جریان باشین. خسته شدم بابا .. یه درصد احتمال نمیدن بابا شاید این بنده خدا مشکل داره .. شاید نمیتونه جواب بده .. در حالت کلی من جواب اس ام اس نمیدم. لطفا از این به بعد پیش خودتون خیالبافی نکنید که از کسی بدم میاد و میخوام فراموشش کنم و خاطراتش رو بندازم دور و دلش رو بشکنم و ... !!! من آدرسم مشخصه , نام و نشونیم مشخصه. از این به بعد هم خوشم نمیاد دنیای مجازیم با دنیای واقعیم قاطی شه. هرکی از دنیای مجازی , تو دنیای مجازی , بیادم بود , قدمش رو چشم , هر کی هم نبود , ترجیح های هرکس به خودش مربوطه نه "من" ..
ببخشید که انقد بی پرده نوشتم .. خستم واقعا .. ! از کسی هم بدم نمیاد من .. همتون رو دوس دارم بخدا :(
یاعلی ..
- ۳ نظر
- ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۲۶
خدایا جسارت نباشه ها ..
یه سوال بدجور ذهنمو درگیر کرده ..
اول خــــــر آفریده شد یا ما انسان ها ؟! :|
اگه اول انسان آفریده شده باشه یجای قصه می لنگه ..
ینی اگه اول انسان آفریده شد چجوری بعضیاشون انقد خرن؟ :|
این اسانس خر بودن از کجا قاطیشون شده؟ :|
ولی اگه اول خر آفریده شده .. خب خر بود دیگه .. چه لزومی داشت دوباره بضیا رو انقد اسانس خریت قاطیشون کنی؟ :|
حالا انسانِ خر آفریدی , لااقل انقد اسانس عررررر عررررررررر کردنشون رو زیاد نمیکردی :|
+ به یعضیام باس گفت : جات توی کتاب جغرافیا خیلی خیلی خالیه ، با عنوان پست ترین نقطه ی روی زمین !
- ۲۱ نظر
- ۰۴ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۸
همه چی از اون صبح لعنتی
خراب شد .. همون صبحی که خاله باران حالش خوب بود .. بهم گفت نظر گذاشتم
برو تایید کن .. همون صبحی که باران کلی انرژی داشت .. که با خبری که ازم
گرفت انرژیش تحلیل رفت .. ناراحت شد .. ! همشم تقصیر من بود .. خـــریت
کردم بدجور .. از همون روز همه چی عوض شد .. همه چی طلسم شد انگار .. باران
طلسم شد .. من طلسم شدم .. بچه های قبیله طلسم شدن .. همه کمرنگتر شدیم ..
ثانیه به ثانیه .. دقیقه به دقیقه .. ساعت به ساعت .. یکی .. یکی .. یکی
.. کمرنگ شدیم .. انقد که دیگه نبودمون هم حس نشد بعضی وقتا .. من همه
روزای خوشم رو اونجا جا گذاشتم .. کلید شادیامو اونجا گم کردم .. کلیدم گم
شد و آواره ی این وب اون وب شدم و هیچکدوم وب اولیم نشد .. ! و نمیشه .. و
روزای خوبمون بر نمیگرده .. و باران دیگه بارانِ سابق نمیشه .. و مهسا دیگه
اون مهسای کنکوری نیس .. و بچه های قبیله هم دیگه نیستن .. چه بی فاصله
هممون گم شدیم .. دستای همدیگه رو ول کردیم و .. گم شدیم !! از هیچ کس هم
گله ای ندارم چون اولِ صف .. خودم .. سانازِ سابق نیستم .. روزای خوبمون
تموم شد نه؟! :(
- ۱۶ نظر
- ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۵
استاد بیچاره هی چشم غره میرفت چپ چپ نگا میکرد جواب میداد و میگفت لطفا از بحث خارج نشیم :)) فک کنم یه 5 کیلویی وزن کم کرد .. خلاصه خیلی حرص خورد .. و من تمام این مدت اروم نشسته بودم و تئاتر میدیدم :) بعدش رفتم سلف .. بازم نشسته بودم و همینجور نگاه میکردم .. یه دختره لاکاش پریده بود داشت لاک میزد .. چه موضوع مهمی !!! اونطرفتر یه گروه ورودی داشتن بحث میکردن کدومشون بره بستنی بگیره و میگفتن و میخندیدن:) بغل دستیم .. دوستم .. دوستی که از کلاس اول ابتدایی باهمیم .. یدفه ای درد کلیه اش میگیره .. نمیفهمم چجوری میرم آب میگیرم و .. تا دم ورودی میبرمش و مامان بابایی که خودشون رو میرسونن ببرنش بیمارستان .. و پسر خـَـــری که صبح خبرش میرسه که با نامزدش آزمایشگاهه !!!! و دوست من که باید مرفین بخوره تا درد بدنش کم بشه .. و آیا دردِ قلب و روح و روانش چی؟!! و میرسم خونه و مامانی که باز صبح نوار قلب گرفتن ازش و منتظر جوابِ .. و منی که از صبح تو فکر مامان بودم و هی صلوات و آیت الکرسی میخوندم و ... و خواب مزخرفی که صبح دیدم و .. و زندگی ای که همینجور بیرحمانه ادامه داره ..

- ۲۴ نظر
- ۲۹ اردیبهشت ۹۳ ، ۱۶:۴۸